• وبلاگ : عــشــق مـلـكـوتـي
  • يادداشت : رد پـــاي خــــدا
  • نظرات : 0 خصوصي ، 29 عمومي
  • ساعت دماسنج

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     <      1   2      
     
    + لاله 

    دوباره سلام

    خدايا...
    من در کلبه حقيرانه خويش چيزي دارم که تو در عرش کبرياييت نداري
    چون من
    چون تويي دارم
    و تو چون خود نداري.....

    + حنا 

    نوشته هايت ساده اند اما پر از حرف , مثل نگاهت که تاريک است اما يک دنيا خورشيد را در خود نهان دارد .

    گفتم يک سبد رازقي و شبو و مريم برايت بفرستم , اما ديدم بالاخره يک روز تو را ترک مي کنند , بهتر ديدم سبدي از واژه بچينم و تقديمت کنم .

    تو گليتو گليتو گليتو گليتو گليتو گليتو گليتو گليتو گليتو گليتو گليتو گليتو گليتو گليتو گليتو گليتو گلي
    + حنا 

    راز 37 ثانيه‌اي يك اميد

    فقط 37 ثانيه وقت صرف كنيد تا داستان زير را بخوانيد ، ارزش آن را دارد كه طرز فكر خود را قوت بخشيد.

    در يكي از اتا‌ق‌‌هاي يك بيمارستان دو مرد بستري بودند. يكي از آنها اجازه داشت تا هر بعدازظهر يك ساعت از تخت خود بلند شده ، بنشيند تا مواد زائد از ريه‌اش دفع شود. تخت او نزديك تنها پنجره اتاق بود.

    مرد ديگري بايد تمام روز روي تختش دراز مي‌كشيد و از جايش بلند نمي‌شد. آنها ساعت‌ها با هم دربارة عقايد ، خانواده‌ها ، خانه ، شغل ، دوران سربازي و تعطيلاتشان صحبت مي‌كردند.

    هر بعدازظهر وقتي مرد كنار پنجره مي‌توانست بنشيند ، تمام چيزهايي كه مي‌توانست بيرون پنجره ببيند براي هم‌اتاقي‌اش تعريف مي‌كرد. مرد ديگر هم در آن يك ساعت خود را در دنياي گسترده و پرجنب‌ و جوش و رنگارنگ بيرون حس مي‌كرد. پنجره بر يك پارك با درياچه‌اي زيبا مشرف است ، اردكها و قوها در آب بازي مي‌كنند و بچة‌ قايقهاي كاغذيشان را در آن شناور مي‌كنند . عشاق جوان بازو به بازوي هم در ميان گلهاي رنگارنگ قدم مي‌زدند و يك منظره دل‌انگيز از خط افق دردوردست پديدار است .

    وقتي مرد كنار پنجره تمام اين چيزهاي زيبا و مطبوع را توصيف مي‌كرد ، مرد ديگر مي‌توانست چشمهايش را بسته و همه آن مناظر را مجسم كند .

    در يك بعدازظهر گرم مرد كنار پنجره گفت : سربازاني را مي‌بيند كه رژه مي‌روند. مرد ديگر اگر چه صدايي نمي‌شنيد ،ولي مي‌توانست با كلمات توصيفي و زيبا آنها را تصور كند .

    روزها و هفته‌ها گذشت ، يك روز صبح كه پرستار براي سركشي به اتاق آنها آمد با پيكر بي‌جان مرد كنار پنجره مواجه شد . او بسيار ناراحت شده و خدمه بيمارستان را صدا كرد تا جسد را بيرون ببرند . پس از مدتي مرد ديگر از پرستار خواست كه او را به تخت كنار پنجره انتقال دهد .

    پرستار با كمال ميل اين كار را كرد و وقتي از راحتي جاي او مطمئن شد اتاق را ترك كرد . مرد به آرامي خود را كنار پنجره كشيد و به زحمت به آرنج خود تكيه داد تا براي اولين بار دنياي واقعي پشت پنجره ببيند ،اما با يك ديواربلند مواجه شد.پرستاررا صدا كرد و پرسيد : چه‌كسي آن مرد را مجبور كرده بود كه چنان چيزهاي خيال‌انگيزي را براي او در بيرون از پنجره به تصوير بكشد .

    پرستار پاسخ داد كه مرد كور بوده و حتي ديوار را هم نمي‌ديده و ادامه داد : ((شايد او مي‌خواسته تا تو را به زندگي اميدوار كند . ))

    چه لذت‌بخش است كه ديگران را خوشحال كنيم حتي اگر خود در وضعيت بدي باشيم ما با شرح غصه‌هايمان نيمي از آن را به ديگران انتقال مي‌دهيم در حالي كه اگر شادي تقسيم شود دو برابر مي‌شود .

    « اميـــد »و آرزو آخرين چيزيست كه دست ازگريبان بشر برمي‌دارد

    + حنا 

    يادم باشد حرفي نزنم كه به كسي بر بخورد .

    نگاهي نكنم كه دل كسي بلرزد .

    راهي نروم که بيراه باشد .

    خطي ننويسم که آزار دهد کسي را .

    يادم باشد که روز و روزگار خوش است .

    همه چيز روبراه و بر وفق مراد است و خوب

    تنها .....دل ما.... دل .....نيست !

    يوهوووووووووو سلامممممم منم اومدم بگم به نفع ليلاي (ساراي ) گلم خودمو كنار ميكشم ديگه چه ميشه كرد ما خراب رفاقتيم هر چند ميدونم اگه هم برنده بشمااااااا اگه صد بار هم اسمم در بياد آب نباتا و خروس قنديا رو ميري به يكي ديگه ميدي پس بهتر ديدم خودمو به نفع ليلا بكشم كنار ( هههه كه با يه تير دو نشون بزنم هم پيش ليلا ليمو شيرين بازي در بيارم هم ممممم يادم نمياد دوميش چي بود اگه يادم اومد ميام ميگم ) ههه ببخشيداا از اين آيكونه خوشم اومد گفتم بندازمش ببينم چه شكليه آخه ميدوني كه حس فضولي آدمو يه دقيقه هم راحت نميزاره

    (بنام تو اي ارام جان ) .............. ميگم اين خروس قندي ها عجب كار ساز بود ها ...... حنا خانم اين خانم خانما كه همه بنفعشون كنار ميرن كسي نيست جز خواهر شيطون و ناز نازي ساراي گلم كه با اون وبلاگ شراب كهنه همه رو مست خودش كرده .......... تا اينجا كه همتون برنده ي دو بسته خروس قندي شديد اخه همه اونقدر با محبت نوشتيد كه واقعا نميشه گفت كدوم بهتر از ديگريه البته اميد وارم در مطالب اينده يكي پيدا بشه يه مطلب توپ بزاره تا هم جايزه رو انفرادي ببره هم اينكه منو از اين همه ولخرجي نجات بده ..... از همتون صميمانه سپاسگذارم ............... عزت زياد / سر فراز باشيد
    + حنا 

    ميشه بگي اين خانم خانمها كي هست كه به عقب نشيني كردي حالا نمي شه با هم خروس قندي رو نصف كنيد بابا خوش به حال بعضي ها

    + حنا 

    سلام...

    سلامي که *سين* آن صاعقه ايست که افريته ي جدايي بر دل عاشقان جان باخته ميزند...

    *لام* آن لرزش انگشتانيست که طاقت فشردن قلم را براي حک کردن کلمه فراق را ندارد...

    *الف* آن اشکي است که از دل شکسته غم زده اي نشات گرفته باشد...

    و ازچشمان ، که پيغمبران عشقند جاري ميشود...

    *ميم* آن مستي عشق است که با جدايي دوچندان شده و سراسر عالم وجود را فرا مي گيرد...

    اميدوارم در تمام اعصار، رضايت عشق با لبخندي بر لبانتان جاري باشد...

    سلام ممنون از اينکه بهم سر زدي موفق باشي من به روزم اگه دوس داشتي بهم سر بزن .خوش باشي
    +

    سلام

    جايزه اي گذاشتي كه همه براي رسيدن بهش اينجوري شدنولي من يه خرو س قندي نمي خوام يه كارخونه خروس قندي مي خوام .با اين همه به نفع خانم خانما خانم گلي خودمو كنار مي كشم اگه گفتي اين خانم گلي كيه كه دارم اين ايثارو براش مي كنمخيلي مطالبتون زيبا بودموفق باشيد وپايدار

    + نسترن 

    تقديم به شميم عشق ملكوت

    السلام عليك يا دخت نبي(ص)

    السلام عليك يا عشق علي(ع)

    ملكوتيان مفتخر به نام علي (ع)انگشت اشارت بر دف عشق مي كوبند كه در(( الست بربكم ))علي خزانه دار عشق شد ،وعلي بر عرش اعلا كليد گنج هفت ملكوت را بر ديده عشق به كوثر كون ومكان تقديم كردتا ملكوتيان تا ابد در رقص ((قالوا بلي ))وام دارمژگان دردانه مسافرمعراج گردنند.

    عشق ملكوتي مفتخر است به نام نامي زهراي اطهر

    طهارت طاهر است به سپيدي چادر ام ابيها

    ام ابيها گنج حبيب است در عزت آزادگي زينب

    پدر به نامش زينت گرفت در كربلاي عاشقي

    عشق فرش سجده برادر شد در كنار فرات

    فرات بلند شد از طعم عشق عباس

    عباس عزت يافت به نگاه علي در صدف ديدگان زينب

    زينب زينت علي بودبر منبر كوفه .

    كوفه رسم سير هفت وادي عشق بود تا بلنداي عشق ملكوتي .

    سلامممم اومدم بگم اولندش بكشين كنار اينجا پارتي بازيه نتيجه ميگيريم همه خروس خندي و غير قندياش مال منه...........بعدشم داداشي هوارتا مطلب گذاشتي ...همش خوشمزه.((با چشاي گردون و گيج))بازم ميام كه گرد و خاك كنم فعلا........

    رد پـــاي خــــدا

    (بنام تو اي ارام جان )

    براي تو مي نويسم : ديدگانم براي اين آمده اند تا تو را تماشا كنند

    براي تو مي نويسم : لبانم براي اين آمده اند تا نام تو را فرياد كنند

    براي تو مي نويسم : دستهايم براي اين آمده اند تا به دور تو حلقه شوند

    براي تو مي نويسم : گامهايم براي اين آمده اند كه به سوي تو بشتابند

    براي تو مي نويسم : قلب من براي اين آمده است كه تو رو بستايد

    براي تو مي نويسم : دل من براي اين آمده است كه تو را در خود بنشاند

    براي تو مي نويسم : جان من براي اين آمده است كه به پاي تو قربان شود

    خدايا تورا به يگانگي وعظمت ميستايم

    و

    با غرور دوستت دارم

    + منصوره 

    ردپاي خدا را از کجا / از کي / چطور ..............

    من روز گاري خستگي ونديدن ردپاي تو را اي خالق بي همتا با لفظ خسته از ذهن دور کرده بودم اما ........

    حالا من ميدانم رد پاي تواي آرام جان روزي که مرا خليفه خود در زمين کردي ردي بود که بر دهليز وبطن ومن جاي گرفته بود و........

    تشکر از تو اي دوست که با يادآوري اين رد پا چشم بصيرت را بر دل خاموش من حاکم ساختي .....

    آرزويم سلامت .سعادت و........

    اي عشقت با من ....اي روح و جانم باتو ...در خلوتم جز تورا ندارم .... و عمرم . خلوتي ست که جز سکوت را درآن نمي آزمايم .... و درسکوتم . جز آواي دل انگيزت را نمي شنوم .... و جز تو رفيق و مونس و همرازم نيست .....

    وقتي بامن حرف مي زني ........ زندگي ام لبريز مي شود....و طنين نغمه ات . هستي ام را پربار ميکند ......زمزمه هاي شبانه ام را گوشي بايد .... تا دريابند : حضور مداوم تورا ........

    عشقم همه از توست ..... و اشتياقم همه با توست ........

    آنجا که «من» نيستم .. بند بند وجودم ... با درخت و گياه و گل . باسبزه وستاره و شبنم .... با ماه و خورشيد و کيهان ..... جززمزمه نيايشت را برزبان ندارند.... تنها راز با تو بودن . بي «من» بودن است .... پس بمن بياموز که هميشه بي من تنها با تو باشم ........

    جز تو . که تنها تکيه گاه مني . ديگر هم چيز جز خاشاکي دردست طوفان نيست .... اگر همه به تو پشت کنند .. من جز تورا نميخواهم .. و آنکس که از تو رست ... او سرنوشتي شوم را بر خويشتن بست .. و اندوه و رنج را بر خود رقم زد .......آفتاب . هيچگاه شب پره را از نور خود محروم نمي کند ... اين خفاش است که چشمانش را بر حقيقت خورشيد بسته است ......

    آنکس که با ظلمت خو کند . جز تيرگي را نمي شناسد .. وگريز از آفتاب . ثمره انس او با ظلمات است ......

    بي تو بودن .. تلخ ترين عذاب زمينيان است .. و آنکس که آرامش با تو بودن را دريافت . او خويشتن را يافت ..

    چگونه حرف بزنم ..که با گوش ها آشنا باشد ؟... هرچند ميدانم : گوشي که با نواي تو آشناست .. ديگر نياز به کلمه و بيان ندارد ...و آنکس که با تو نا آشناست . او جز صداي خودش را نمي شنود .... و با او گفتن .. با خاک و سنگ سخن گفتن است ...

    و براستي . چگونه سخن بر زبان نياورم .. وقتي خيل عظيم جمعيت . سراب را . در طلب دريا . ره مي سپارند ؟...و کاش آنان مي دانستند :

    که در سراب . نشاني از آب نيست...... و سراب جز فريب نيست ....

    آيا سکوت . آرامش ماست ؟. وقتي که جز در سکوت تورا ندارم ؟......

    $("div.commhtm img").each(function () { if ($(this).attr("em") != null) { $(this).attr("src","http://www.parsiblog.com/Images/Emotions/"+$(this).attr("em")+".gif"); } });

     <      1   2