( بنام تو ای آرام جان )
امیر ملک دلبری آمد ..... گل بهار عسگری آمد
این روزا هوای چشمانم بوی باران می دهد ، این روزا دل تنگم هوس یار دارد
دلم میخواهد بنویسم ... از لحظه ی دیدار ، از آسمان پرستاره
از شبی که با ستاره ی درخشان آسمان دلم به نجوا نشستم
می آیی ... میدانم که می آیی ... حتی اگر ان روز من نباشم
میدانم وقتی که بیایی من به زیر باران چشمانم بوی یاس سپید خواهم گرفت و بر اسمان دلم از ابرهای عاطفه ، عشق باریدن خواهدگرفت
می آیی و با خود دامن دامن ستاره ، صحرا صحرا شقایق می اوری
می آیی ... با نوازش مهتاب ... با نسیم سحری ... با هزاران هزار سرو به بلندای انانی که به بهای عشق جان باختند و عاشقانه مردن را چشیدند
میدانم اگر روزی بیایی و من باشم ، در کنار همین جاده با تنی خاک الود و مدادی سبز ، برایت خواهم نوشت
از قصه ای که نقش اولش تو باشی
چشمانم را می بندم و خود را در میان باغی از گل های یاس و نسترن
در خیال و در واقعیت
می بینم که تو امدی با پیرهنی بلند از کتان سبز و چشمانی به رنگ آبی آسمان
روبرویت می نشینم و پر تمنا نگاهت میکنم
میبینی که مبهوت نگاهت شده ام
چقدر در ذهنم دنبال تو گشته بودم و اکنون چه راحت بر سیاهی چشمانم قدم گذاشتی
یادته ؟ ..... پرسیدی چرا چنین بی قراری ؟!!!
و من همچنان مبهوت نگاهت بودم
ولی افسوس ، انگاه که چشمانم را باز کردم ، دیگر نه تو بودی و نه ان باغ پر از گل یاس و نسترن
میدانم که دوباره خواهی امد ... چرا که خدا وعده داده که میآیی ... مگر وعده ی خدا هم دروغ میشود ؟!!!
اقا جان ..... میدونی دلم برای دیدنت تنگ شده ..... مثل همیشه
الهی من قربون اون چشای قشنگت برم
بهم بگو ... بگو اینبار کدام پنجره را باز کنم و به کدامین جاده ، چشم انتظار بنشینم ؟!!!
دلم میخواهد باز پرواز کنم و دیوار سخت غربت را در هم شکنم
بهم بگو ... ای پایان همه ی دلتنگی هایم ... کی میآیی؟!!!
عزیز زهرا ..... با همه ی بدعهدیم به همه میگویم که محب مهدیم
در حسرت انروز هستم که گنهکاری همچو من را در زمان حضورت ، به حریم امن الهی دعوت کنند
ان زمان که رو به کعبه بنشینم و لحظات ظهورت را در صفحه ی تاریک و سیاه ذهنم ترسیم کنم
چه زیباست که در ان سرزمین وحی ، جویباراشکهایم را فقط و فقط برای تو جاری سازم و از عمق جان و انتهای درونم از خدا بخواهم ، درظهور اخرین عدالت گستر جهان ، تعجیل نمایند
دنبال ان روز میگردم که در مقابلت زانو بزنم و بر دستان مبارکت بوسه نثارکنم
اما چقدر اندوهبار خواهد بود ان زمان که تمام سرزمین وحی را به دنبال گمشده ام میگردم ولی نشانی از او نمی یابم !!!
و چه اندوهبار تر ان زمان که باید از همه ی زیباییهای ان مکان مقدس و پاک ، دل برکنم و در حالی وداع گویم که حسرت دیدار بر دل خسته ام نشسته و غم بزرگی بر روی ان سنگینی میکند !!!
اقا جان ... میدانم که می آیی ... ولی ایکاش میدانستم کی میآیی ؟!!!
میدانم که می آیی ... ای صبح امیدم فقط بگو کی میآیی ؟!!!
دلــم بــهــانــه ی دیــــدار یـــار می گیرد
فــراق انــکه بـــود غـمـگـسـار می گیرد
بـیـا بـیـا کــه بــه رویــت نـظر کنم یکدم
وگـــرنــه جـــان مــرا انـتـظـار می گیرد
دلم قــرار نــدارد ، بـیـا ای قـــرار همه
زیـک نـگاه تــو ایــن دل قــرار می گیرد
بیا ای لیلی عالم ببین که هر مجنون
سـراغ کـوی تـو دیـوانـه وار می گیرد
فرارسیدن میلاد خجسته ی یگانه منجی عالم بشریت ، چشمه جوشان کوثر ، گلدسته ی گلستان آستان قدسی ، حضرت مهدی صاحب زمان ، بر دلباختان و شیفتگانش مبارک باد
اللهم عجل کن لولیک الحجه ابن الحسن