کلام بدین جا که رسید ، قلم لرزشی گرفت و ساکت شد آخه قلم توانایی نوشتن عظمت و نام مقدس عباس رو نداشت
گفتم شاید به یاد زینب بنویسد:
این قامت خمیده و این موی سپید از کیست ؟
چه کسی باور میکند که تو زینبی ؟!
چگونه ممکن است ان عقیله ، ان دردانه و عزیز کرده ی قوم و قبیله ، اکنون ساکن خرابه ی شام شده باشد
ناگهان به گوش خواهر طنین صدای دلنشن برادر بود که اورا وصیت میکرد:
جان خواهر در غمم زاری مکن
با صدا بهرم عزاداری مکن
معجر از سر ، پرده از رخ وا مکن
آفتاب و ماه را رسوا مکن
هر چه باشد تو علی را دختری
ماده شیرا ، کی کم از شیر نری
با حسینی لب ، هر انچه گفت راز
شه ، به گوش زینبی بشنید باز
گوش عشقا ، زبان خواهد ز عشق
فهم عشقا ، بیان خواهد ز عشق
با زبان دیگری نا آواز نیست
گوش ، دیگر محرم این راز نیست ....