• وبلاگ : عــشــق مـلـكـوتـي
  • يادداشت : رد پـــاي خــــدا
  • نظرات : 0 خصوصي ، 29 عمومي
  • ساعت ویکتوریا

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    + منصوره 

    ردپاي خدا را از کجا / از کي / چطور ..............

    من روز گاري خستگي ونديدن ردپاي تو را اي خالق بي همتا با لفظ خسته از ذهن دور کرده بودم اما ........

    حالا من ميدانم رد پاي تواي آرام جان روزي که مرا خليفه خود در زمين کردي ردي بود که بر دهليز وبطن ومن جاي گرفته بود و........

    تشکر از تو اي دوست که با يادآوري اين رد پا چشم بصيرت را بر دل خاموش من حاکم ساختي .....

    آرزويم سلامت .سعادت و........

    اي عشقت با من ....اي روح و جانم باتو ...در خلوتم جز تورا ندارم .... و عمرم . خلوتي ست که جز سکوت را درآن نمي آزمايم .... و درسکوتم . جز آواي دل انگيزت را نمي شنوم .... و جز تو رفيق و مونس و همرازم نيست .....

    وقتي بامن حرف مي زني ........ زندگي ام لبريز مي شود....و طنين نغمه ات . هستي ام را پربار ميکند ......زمزمه هاي شبانه ام را گوشي بايد .... تا دريابند : حضور مداوم تورا ........

    عشقم همه از توست ..... و اشتياقم همه با توست ........

    آنجا که «من» نيستم .. بند بند وجودم ... با درخت و گياه و گل . باسبزه وستاره و شبنم .... با ماه و خورشيد و کيهان ..... جززمزمه نيايشت را برزبان ندارند.... تنها راز با تو بودن . بي «من» بودن است .... پس بمن بياموز که هميشه بي من تنها با تو باشم ........

    جز تو . که تنها تکيه گاه مني . ديگر هم چيز جز خاشاکي دردست طوفان نيست .... اگر همه به تو پشت کنند .. من جز تورا نميخواهم .. و آنکس که از تو رست ... او سرنوشتي شوم را بر خويشتن بست .. و اندوه و رنج را بر خود رقم زد .......آفتاب . هيچگاه شب پره را از نور خود محروم نمي کند ... اين خفاش است که چشمانش را بر حقيقت خورشيد بسته است ......

    آنکس که با ظلمت خو کند . جز تيرگي را نمي شناسد .. وگريز از آفتاب . ثمره انس او با ظلمات است ......

    بي تو بودن .. تلخ ترين عذاب زمينيان است .. و آنکس که آرامش با تو بودن را دريافت . او خويشتن را يافت ..

    چگونه حرف بزنم ..که با گوش ها آشنا باشد ؟... هرچند ميدانم : گوشي که با نواي تو آشناست .. ديگر نياز به کلمه و بيان ندارد ...و آنکس که با تو نا آشناست . او جز صداي خودش را نمي شنود .... و با او گفتن .. با خاک و سنگ سخن گفتن است ...

    و براستي . چگونه سخن بر زبان نياورم .. وقتي خيل عظيم جمعيت . سراب را . در طلب دريا . ره مي سپارند ؟...و کاش آنان مي دانستند :

    که در سراب . نشاني از آب نيست...... و سراب جز فريب نيست ....

    آيا سکوت . آرامش ماست ؟. وقتي که جز در سکوت تورا ندارم ؟......

    $("div.commhtm img").each(function () { if ($(this).attr("em") != null) { $(this).attr("src","http://www.parsiblog.com/Images/Emotions/"+$(this).attr("em")+".gif"); } });