• وبلاگ : عــشــق مـلـكـوتـي
  • يادداشت : داستان ليلي و مجنون
  • نظرات : 33 خصوصي ، 192 عمومي

  • نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    + بهار(دايانا) 

    قصتون خيلي قشنگ بود..

    بيا تا رنگ اقيانوس ابيست...براي موجها ديوانه باشيم....كنار هر دلي يك شمع سر خست.بيا به حرمتش ديوانه باشيم......

    اگر چه قصه دلها دراز است.......

    بيا به ارزو عادت نماييم ....

    كه تا او هست ما هم با بفاييم......

    بيا در لحظه سر خ نيايش چو روح اشك پاك و ساده باشيم...

    بيا هر وقت باران باز باريد....

    براي گل شدن اماده باشيم.......

    اين شعر تقديم به ليلي ..كه فكر مي كنه مجنون مياد ولي به قول بانوي اسماني اون هر گز نمياد هيچ وقت نمياد..........

    راستي بازم بگم قصتون عالي بود

    پاسخ

    پرنسس دايانا ..... اين همه شور و نشاط كه در نوشته هاي شما ميبينم خداييش از اينكه بخودم جرات دادم در جايي كه نويسندگان توانايي چون شما هستيد قلم فرسايي ميكنم ، همچينه يه نموره از ضعف قلم و اينكه سوات موات درست حسابي نداريم كلي خجالت زده ميشم و ...... يا علي مدد