• وبلاگ : عــشــق مـلـكـوتـي
  • يادداشت : داستان ليلي و مجنون
  • نظرات : 33 خصوصي ، 192 عمومي

  • نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     

    ما آزموده‌ايم در اين شهر بخت خويش

    بيرون کشيد بايد از اين ورطه رخت خويش

    از بس که دست مي‌گزم و آه مي‌کشم

    آتش زدم چو گل به تن لخت لخت خويش

    دوشم ز بلبلي چه خوش آمد که مي‌سرود

    گل گوش پهن کرده ز شاخ درخت خويش

    کاي دل تو شاد باش که آن يار تندخو

    بسيار تندروي نشيند ز بخت خويش

    خواهي که سخت و سست جهان بر تو بگذرد

    بگذر ز عهد سست و سخن‌هاي سخت خويش

    وقت است کز فراق تو وز سوز اندرون

    آتش درافکنم به همه رخت و پخت خويش

    اي حافظ ار مراد ميسر شدي مدام

    جمشيد نيز دور نماندي ز تخت خويش............تقديم به خان داداش بزر گوار............