به كه گويم غم اين قصه ويراني خويش .......غم شبهاي سكوت و دل باراني خويش......گله از هيچ ندارم نكنم شكوه از او.....كه شدم بنده پابسته و سودايي خويش.......به كدامين گنه اين گونه مجازات شدم.همه دم نالم و سوزم ز پشيماني خويش....من از اين پس شده ام راوي و گويم همه شب.غزل چشم تو و قصه ناداني خويش....