• وبلاگ : عــشــق مـلـكـوتـي
  • يادداشت : بـه يـاد زيـنـب
  • نظرات : 2 خصوصي ، 54 عمومي
  • ساعت ویکتوریا

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     

    ملجأ گريزهاي من!

    مناجات الشاکين

    ملجأ گريزهاي من! شنواي آواي من! خداي درد آشناي من! تنها پناهگاه من!

    خداي من !

    گريزان به شکايت آمده ام.

    از تهاجم نفس لئيم بسيار به بدي امرکننده و در خطايا شتابنده و در سرکشي آزورزنده و به خشم کيفرآميز تو دست يازنده.

    خدا!خدا! اين نفس، مرا به لبه پرتگاه مي کشاند و هلاکم مي کند.

    خدايا!

    اين نفس چه بهانه جو و بلندآرزوست. اگرش شري رسد فرياد و ناله و شکايت مي کند و اگرش خيري، ممانعت.

    اين نفس چه بازيگوش و بيهده جوست.

    خدايا!

    از شريان اين نفس خون غفلت مي جهد و در درختان اين باغ سموم خطا مي وزد.

    خدايا!

    اين نفس عنان مرا به پرتگاه گناه مي کشد و گريز به بوستان توبه ات را زنجيرم بر پاي مي نهد.

    خداي من!

    گريزنده به شکايت آمده ام.

    از دشمني که پرنده روحم را دانه گمراهي مي پاشد و دام انحراف مي گسترد و از شيطاني که پنجه اغوا بر قلبم مي فشرد.

    خداي من!

    کرت قلبم را هرزه گياههاي وسوسه پر کرده است و دور آن پرچين هواجس گرفته است.

    خداي من!

    اين نفس دست به دست هوا و هوسم مي دهد و دنيا را به همياري او برايم آرايشي دلفريبانه مي کند و بين من و عبادت تو، من و طاعت تو، من و عشق تو، من و تو ديوار مي کشد.

    ملجأ من! به تو شکايت مي کنم از سنگ دلم که سيل وسوسه ها را دوام نمي آورد، مي لغزد، مي غلطد و زير و زبر مي شود.

    مقصود من !

    به تو شکايت مي کنم از چشماني که خوفت را از گريه خشکيده اند و کوير ديدگاني که آفتاب هيبتت را سوخته اند.