همه گفتي تو ز ايمانکافي استکمي از کفر بگوهمگان ميدانندبه نماز دم صبحدل ما مي نازدو دعاي سحري شيرين استولي آنگونه که هستهوس تيغ کشيدن به خداو زفرمان خدا سرپيچيبه تنم هجمه بردگاه به گاهو چنان استکه گاهي ز خودم مي پرسمکه تو هم انساني؟و از اين لذت معکوس دلم مي گيرد