دستها بالا بود...هر كسي سهم خودش را طلبيد...سهم هر كس كه رسيد داغ تر از دل ما بود ..ولي...نوبت من كه رسيد سهم من يخ زده بود...سهم من چيست مگر؟يك پاسخ..پاسخ يك حسرت!سهم من كوچك بود....قد انگشتانم.عمق ان وسعت داشت..وسعتي تا ته دلتنگيها...شايد از وسعت ان بود كه بي پاسخ ماند.....!