در اوج ناراحتي که هيچکس صدايت را نمي شنود ،
گويي به دوران کودکي ات بازگشتي،
به آن زماني که در ليوان هاي بزرگ و قديمي فرياد مي زدي و چيزي جز هوا دهانت را پٌر نمي کرد ،
هم اکنون هم در اوج ناراحتي هر چه فرياد مي زني هيچکس نيست که به کمکت بيايد .
دلم يک ديدار مي خواهد ؛
يک نگاه مهربان امّا نگران
يک هم صحبت ، يک گفت و گو ولي .......