چرا دلم به دلت آشنا نمي گردد
رفاقت تو نصيبم چرا نمي گردد
براي چيست که عشقت نمي خرد ما را
به مهر تو دل من مبتلا نمي گردد
جواب سينه سوزان فراق دلبر نيست
کسي که گشت پشيمان جزا نمي گردد
ز همنشيني با وفايي همچون من
نترس از تو قليل وفا نمي گردد
از آن زمان که دلم فاصله گرفته زتو
به جز اميد کسي رهنما نمي گردد
مرا به دور ميفکن که من به کار آيم
که خار اين همه هم بي بها نمي گردد
مگر که خاک سيه زير پاي مرد خدا
به يک نگاه نظر کيميا نمي گردد
بيا که خاک کف پاي تو به ديده من
به جز به منزله توتيا نمي گردد