• وبلاگ : عــشــق مـلـكـوتـي
  • يادداشت : بار دگر زمزمه ي قدسيان به گوش جان ميرسد
  • نظرات : 22 خصوصي ، 38 عمومي
  • ساعت ویکتوریا

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     

    التمـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــاس دعــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــا

    آسمان امشب به حالم مويه کن

    روح تبدار مرا پاشويه کن

    آتش افکند عاشقي بر حاصلم

    گريه کن در مجلس ختم دلم

    گريه کن اي عشق روحم تير خورد

    شامه احساس من زنجير خورد

    شوخ چشمي بي شکيبم کرده است

    با خودم حتي غريبم کرده است

    شوخ چشم است و دلم در چنگ اوست

    <>هرچه هست از چشم پرنيرنگ اوست

    او شبي آمد مرا ديوانه کرد

    او مرا يک باغ بي پروانه کرد

    آن بلا٬ آن درد خوب سينه سوز

    از کجا آمد نمي دانم هنوز

    شايد از ته توي جنگلهاي راز

    شايد از پشت کپرهاي نياز

    آمد و بر بال روحم پرکشيد

    از سر پرچين قلبم سر کشيد

    آمد و من پيش پايش گم شدم

    از جنون ورد لب مردم شدم

    آمد از عشقش پرم کرد و گذشت

    بي وفا سيلي خورم کرد و گذشت\n

    \n

    مثل شمع بزم آبم کرد و رفت\n

    \n