سلام ديگه جايزه هم كه نباشه عادت كرديم و خوگرفتيم بياييم و يه دل نوشته بزاريم اينجا
وقتي ، قلبم از غصه پر مي شود ،وقتي بغض هايم پشت سر هم مي شكند ،و من نمي توانم اشكهايم را مخفي كنم ، وقتي انتظارهايم به پايان نمي رسد ،و زماني كه تحملم تمام مي شود ،آن وقت است كه به تو نياز دارم ،آن وقت است كه تو را صدا مي زنم ، تو را مي خوانم و تو را آه مي كشم ، آه ، آه...آه ، اي پروردگار مهربانم ،اي مونس شبهاي تارم و اي همدم روزهاي تنهايي ام!آن زمان كه من در زندگي شكست خوردم ، وهمه چيز و همه كس ،با من پيمان تنهايي بستند ، تنها اميدم تو بودي .زماني كه تاب و توان از من گريخت ، و من ديگر ياراي ايستادن نداشتم ،تنها تو بودي كه به ياريم شتافتي و مرا از فكر تنهايي و بي مقصدي نجات دادي.پس بگذار بگويم كه : بي انديشه ي تو نتوانم زيست.خداوندا
وقتي گره ي تك تك بغض هايم را باز مي كني ،وقتي دانه دانه اشكهايم را پاك مي كني،و يكي يكي غصه ها را از دلم بر مي داري،همه ي نا اميدي هايم ، اميد مي شود.مهربانا
حال كه تو ، اينگونه زنگارهاي دلم را مي زدايي،و ياريم مي رساني ، من نيز بايد زانوي غم را رها كنم ،برخيزم ،و ببينم كه اميد ، اين ستون محكم زندگي ، شاخه هاي خود را در اطرافم گسترانيده است .آري ، ديگر شكست و نااميدي رنگ باخته ،وبرايم ، معناي خود را از دست داده است.اين صداي اميدهاي فرداست كه در جسم و روحم طنين انداز گشته است...