عاشقاته
اي شب از روئياي تو رنگين شده
سينه از عطر توام سنگين شده
اي به روي چشم من گسترده خويش
شاديم بخشيده از اندوه بيش
همچو باراني كه شويد جسم خاك
هستيم ز الودگي ها كرده پاك
اي تپش هاي تن سوزان من
اتشي در سايه مژگان من
اي زگندم زارها سرشار تر
اي ز زرين شاخه ها پر بار تر
اي در بگشوده بر خورشيدها
در هجوم ظلمت ترديد ها
با تو ام ديگر ز دردي بيم نيست
اي دو چشمانت چمنزاران من
داغ چشمت خورده بر چشمان من
هر كسي را تو نمي انگاشتم
درد تاريكيست درد خواستن
رفتن وبيهودهخود را كاستن
سر نهادن بر سينه دل سينه ها
سينه الوده به چرك كينه ها
در نوازش نيش ماران يافتن
زهر در لبخند ياران يافتن
زر نهادن در كف طرارها
گمشدن در پهنه بازارها
اه اي با جان من اميخته
اي مرا از گور من انگيخته
چون ستاره با دو بال زرنشان
امده از دور دست اسمان
از تو تنهائيم خاموشي گرفت
پيكرم بوي هماغوشي گرفت
بدرود اي عزيزان
باز خواهم برگشت
بار خدايا عاشقان را غم مده