• وبلاگ : عــشــق مـلـكـوتـي
  • يادداشت : جز ياد تو در دلم قراري نبود
  • نظرات : 1 خصوصي ، 29 عمومي
  • ساعت ویکتوریا

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    + omids 

    عاشقاته

    اي شب از روئياي تو رنگين شده

    سينه از عطر توام سنگين شده

    اي به روي چشم من گسترده خويش

    شاديم بخشيده از اندوه بيش

    همچو باراني كه شويد جسم خاك

    هستيم ز الودگي ها كرده پاك

    اي تپش هاي تن سوزان من

    اتشي در سايه مژگان من

    اي زگندم زارها سرشار تر

    اي ز زرين شاخه ها پر بار تر

    اي در بگشوده بر خورشيدها

    در هجوم ظلمت ترديد ها

    با تو ام ديگر ز دردي بيم نيست

    اي دو چشمانت چمنزاران من

    داغ چشمت خورده بر چشمان من

    هر كسي را تو نمي انگاشتم

    درد تاريكيست درد خواستن

    رفتن وبيهودهخود را كاستن

    سر نهادن بر سينه دل سينه ها

    سينه الوده به چرك كينه ها

    در نوازش نيش ماران يافتن

    زهر در لبخند ياران يافتن

    زر نهادن در كف طرارها

    گمشدن در پهنه بازارها

    اه اي با جان من اميخته

    اي مرا از گور من انگيخته

    چون ستاره با دو بال زرنشان

    امده از دور دست اسمان

    از تو تنهائيم خاموشي گرفت

    پيكرم بوي هماغوشي گرفت

    بدرود اي عزيزان

    باز خواهم برگشت

    بار خدايا عاشقان را غم مده