• وبلاگ : عــشــق مـلـكـوتـي
  • يادداشت : عيد قربان و فضيلت دعا در روز عـــرفــــه
  • نظرات : 6 خصوصي ، 43 عمومي
  • ساعت دماسنج

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     

    اي هفت سالگي
    اي لحظه ي شگفت عزيمت
    بعد از تو هر چه رفت در انبوهي از جنون و جهالت رفت
    بعد از تو پنجره كه رابطه اي بود سخت زنده و روشن
    ميان ما و پرنده
    ميان ما و نسيم
    شكست
    شكست
    شكست
    بعد از تو آن عروسك خاكي
    كه هيچ چيز نميگفت هيچ چيز به جز آب آب آب
    در آب غرق شد
    بعد از تو ما صداي زنجره ها را كشتيم
    و به صداي زنگ كه از روي حرف هاي الفبا بر ميخاست
    و به صداي سوت كارخانه هاي اسلحه سازي دل بستيم
    بعد از تو كه جاي بازيمان ميز بود
    از زير ميزها به پشت ميزها
    و از پشت ميزها
    به روي ميزها رسيديم
    و روي ميزها بازي كرديم
    و باختيم رنگ ترا باختيم اي هفت سالگي
    بعد از تو ما به هم خيانت كرديم
    بعد از تو تمام يادگاري ها را
    با تكه هاي سرب و با قطره هاي منفجر شده ي خون
    از گيجگاه هاي گچ گرفته ي ديوارهاي كوچه زدوديم
    بعد از تو ما به ميدان ها رفتيم
    و داد كشيديم
    زنده باد
    مرده باد
    و در هياهوي ميدان براي سكه هاي كوچك آوازه خوان
    كه زيركانه به ديدار شهر آمده بودند دست زديم
    بعد از تو ما كه قاتل يكديگر بوديم
    براي عشق قضاوت كرديم
    و همچنان كه قلبهامان
    در جيب هايمان نگران بودند
    براي سهم عشق قضاوت كرديم
    بعد از تو ما به قبرستانها رو آورديم
    و مرگ زير چادر مادربزرگ نفس مي كشيد
    و مرگ آن درخت تناور بود
    كه زنده هاي اين سوي آغاز
    به شاخه هاي ملولش دخيل مي بستند
    و مرده هاي آن سوي پايان
    به ريشه هاي فسفريش چنگ ميزدند
    و مرگ روي آن ضريح مقدس نشسته بود
    كه در چهار زاويه اش ناگهان چهار لاله ي آبي روشن شدند
    صداي باد مي آيد
    صداي باد مي آيد اي هفت سالگي
    بر خاستم و آب نوشيدم
    و ناگهان به خاطر آوردم
    كه كشتزارهاي جوان تو از هجوم ملخها چگونه ترسيدند
    چه قدر بايد پرداخت
    چه قدر بايد
    براي رشد اين مكعب سيماني پرداخت ؟
    ما هر چه را كه بايد
    از دست داده باشيم از دست داده ايم
    مابي چراغ به راه افتاديم
    و ماه ماه ماده ي مهربان هميشه در آنجا بود
    در خاطرات كودكانه ي يك پشت بام كاهگلي
    و بر فراز كشتزارهاي جواني كه از هجوم ملخ ها مي ترسيدند
    چه قدر بايد پرداخت ؟ ...