ماه فروزانى دگر
ساقى امشب با پيمانى دگر سفره رنگين كرده بهر تازه مهمانى دگر باغبان را گو بپاشد بذر شادى در زمين تا ببارد ابر رحمت باز بارانى دگر بايد آدم در جنان امشب گل افشانى كند تا به تخت گل نشيند جان جانانى دگر تا نترسد نوح پيغمبر ز طوفان بلا رحمت حق كرده بر پا باز طوفانى دگر آتش نمروديان خاموش گرديد و خليل تكيه گاهش تخت گل شد در گلستانى دگر شهر يثرب سينه سينا شده كز لطف حق زد قدم در اين جهان موسى ابن عمرانى دگر گر مسيحا مرده را زا نفاس گرمش زنده كرد جسم او را داده ميلاد نقى ، جانى دگر بر جواد ابن الرضا حق داده از درياى جود گوهر ارزنده و در درخشانى دگر خيزران بايد زند گلبوسه بر روى عروس كز شرف آورده بهر دين نگهبانى دگر فاطمه در باغ جنت بزم شادى چيده است چون كه ديده نهمين گل را به دامانى دگر از شب ظلمانى و تاريكى ره غم مخور ز آنكه آيد بعد شب صبح درخشانى دگر خاتم پيغمبرانت تبريك گويد بر على چون على را آمده ماه فروزانى دگر زد قدم در ملك هستى حافظ صلح حسن تا دهد با صبر خود در صحنه جولانى دگر نهضت خونين عاشورا و پيكار حسين يافته از اين پسر گرمى ميدانى دگر محور چرخ عبوديت چو زين العابدين داده بر محراب طاعت عشق و ايمانى دگر گوهرى را داده بر ما مكتب بحر العلوم تا نگردد جاگزين علم ، نادانى دگر فارغ التحصيلى از دانشگه فقه و اصول آمده و بر ما دهد سر خط عرفانى دگر همچنان موسى ابن جعفر در مقام بندگى آمده با خط انسانساز انسانى دگر تا نماند در جهان خالى سرير ارتضا آمده همچون رضا در دهر سلطانى دگر چون جواد آمد بدنيا منبع جود و سخا كز علوش گشته رنگين خوان احسانى دگر از ولاى هادى دين شاعر ژوليده را حق نموده شامل لطف فراوانى دگر