• وبلاگ : عــشــق مـلـكـوتـي
  • يادداشت : غــديـــر ، خورشيد تابان ولايت
  • نظرات : 6 خصوصي ، 25 عمومي
  • ساعت دماسنج

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     

    سلام را بايد آهسته گفت...
    جواب را بايد آهسته خواست...
    آهسته قدم بردار...
    آهسته ...
    گل‏ها را پرپر نكن...
    آه...
    صدايي را به انتظار نشسته‏ايم...
    مي‏گويند بعضي شنيده‏اند اما از ... نمي‏توان باور كرد...
    شايد آن‏ها نيز ...
    بگذريم...
    اما راستي اكنون مي‏شنوم...
    كودكي از فرط خوش‏حالي بلند شعر مي‏خواند و كودكان ديگر نيز او را هم‏راهي مي‏كنند...
    آيا خبر ندارند؟
    نمي‏دانم، اما چه مي‏توان كرد...
    سرخ را اگر رنگ خون و عشق بدانيم و سبز را اگر رنگ پيروزي و رسيدن، ام‏روز، نه! روزهايي ديگر سرخ‏ترين و سبزترين روزهاي زمين خواهد بود...
    سرخ‏ترين روز زمين از آن رو كه سرخي آن دريايي كه از حلقوم فرزند سبط نور الاهي مي‏خروشيد،‏ زمين و بل زمان را تا لحظه ظهور و انتقام،‏ سرخ و خونين كرده است...


    و ... اشك شايد براي فرو خوردن خشمي باشد به بلنداي تاريخ و به ... بگذريم.
    سبزترين روز زمين نيز از آن رو كه دريايي خروشان و پرانرژي آن‏هم از جنس عشق و عقل، خيابان‏هاي سكوت‏زده و اختناق‏پرور قلب اميد دنيا را كه قرن‏ها در سكوت شيطاني فرو رفته بود، به يكباره فرا گرفت و آهسته آهسته، روحي بزرگ از ريشه پرشكوه آسمان را بر مسند سيادت ملتي بزرگ نهاد...

    و حسين عليه السلام آمد و مي‏آيد...
    اما گويي هنوز به كربلاي دل‏هاي ما نرسيده‏ است...

    مي‏داني چرا؟

    بگذريم...