گاهي وقتها واژه ها خودشان را در پس كوچه هاي سلولهاي خاكستري مغز ما پنهان مي كنند. چون ياراي كشيدن مفاهيم وسيع را ندارند.
و حسين همان مفهوم گسترده اي است كه حتي واژه هاي خاكي ما ياراي رسيدن به حريم ملكوتي اش را ندارند، چه اگر با اين بضاعت اندك به آن حريم وارد شويم جز سوخت سهم ديگري برايمان نخواهد ماند. اگر چه خاكستر شدن آن هم در حريم علوي افتخاري است بزرگ... اما حتي خاكستر شدن هم ابعادي مي خواهد كه در اين قلم نيست.
دوست خوب وبرادر عزيزم سلام. مطالبي كه نوشتيد مفيد و در عين حال خيلي تاثير گذار بود....
اجرتون با خدا و خدانگهدار
گنه از جانب ما نيست اگر مجنونيمگردش چشم تو نگذاشت كه عاقل باشيم
به روزم...
يا علي يازهرا
با سلام
واقعا عالي بود دست مريزاد
اين نظر سنجي از كجا اومد ؟
سلام
اجرتان با آقا امام حسين
واقعا دست مريضاد
هق هق امونمو بريده ..
از خدا خجالت مي كشم .. دارن مينياتورشو خراب مي كنن ..
دارن سر حسينو مي برن ..
..
خدااااااااا
سلام . دوست خوبم .
عزاداريهاتون قبول .
امروز روز تاسوعاي حسيني ...
روز امان نامه از دشمن پليد ....
امروز روز اضطراب در خيام حسين و دخترانش ...
امروز همه به دهن ابالفضل چشم دوخته اند تا جواب
امان نامه را بدانند .. تا تفهيم اين همه مضطرب و نگران
چشمان اشک ...بعد ديدن عکس العمل عباس ....آنکه اوخشم
بحق خدا .. ..و رحماء بينهم ... آرامشي به خيمه بازگشت ..
مي شود گفت امروز و امشب آخرين شب آرامش در خيمه
و در بين دختران امام حسين (ع) و زينب (س) است ..
ديگر اين آرامش را هرگز نخواهند ديد.............
التماس دعا
يا ثار الله
آن باغ مينوي
كه تو در صحراي تفته كاشتي
با ميوه هاي سرخ
با نهرهاي جاري خوناب
با بوته هاي سرخ شهادت
وان سروهاي سبز دلاور ؛
باغيست كه بايد با چشم عشق ديد
اكبر را
صنوبر را
بوفضايل را
و نخلهاي سرخ كامل را
.
حر، مشخص نيست
فضيلتيست ،
از توشه بار كاروان مهر جدا مانده
خط با خون تو آغاز ميشود :
از آن زمان كه تو ايستادي دين، را افتاد
و چون فرو افتادي
حق برخاست
و «راستي» درست شد
و از روانة خون تو
بنياد ستم سست شد
در پاييز مرگ تو
بهاري جاودانه زاييد
گياه روييد
درخت باليد
و هيچ شاخه نيست
كه شكوفه اي سرخ ندارد
و اگر ندارد
شاخه نيست
هيزميست ناروا بر درخت مانده !
درختان را دوست ميدارم
كه به احترام تو قيام كردهاند
و آب را
كه مهر مادر توست ،
خون تو شرف را سرخگون كرده است :
شفق، آينه دار نجابتت ،
و فلق محرابي ،
كه تو در آن
نماز صبح شهادت گزاردهاي
در فكر آن گودالم
كه خون تو را مكيده است
هيچ گودالي چنين رفيع نديده بودم
در حضيض هم ميتوان عزيز بود
از گودال بپرس !
شمشيري كه بر گلوي تو آمد