بسم رب الحسين
پلك صبوري مي گشايي
و چشم حماسه ها
روشن مي شود.
كدام سرانگشت پنهاني
زخمه به تار صوتي تو مي زند
كه آهنگ چشم صبورت
عيش مغروران را
منقّص مي كند.
مي دانيم
تو نايب آن حنجره مشبكي
كه به تاراج زوبين رفت
و دلت
مهمانسراي داغ هاي رشيد است .
اي زن !
قرآن بخوان
تا مردانگي بماند
به نيابت كل آن سي جزء
كه با سرانگشت نيزه ورق خورد
و تجويد تازه را
به تاريخ بياموز
تا طبل هلهله
از هاي و هوي بيفتد.
خيزران
عاجزتر از آن است
كه عصاي دست
شكست هاي بزك شده باشد.
تاريخِ زن
آبرو مي گيرد
وقتي پلك صبوري مي گشايي
و نام حماسي ات
بر پيشاني دو جبهه نوراني مي درخشد.
زينب!