هوالمحبوب
عيد سعيد فطر عيد فطر؛ ماه پيروزى بر طاغوت نفس
بهارجوشش شكوفه هاى تقوا بر شاخسار ايمان مبارك باد
بوي دلنشين اطعمه لذيذ که مشام جان را نوازش مينمود حکايت از جشني با شکوه داشت که
انواع غذاها ونوشيدني براي استفاده مهيا شده بود.
كم کم صداي مهمانان جشن آسمان، به گوش دل رسيد وپلک چشم مرا براي رصد چهره
انهافراختر ميکرد.
در دشتي به پهناي آسمانها با سنگفرشي به لطافت آب وچشم اندازي به زيبايي رويا
سياهي چشمانم در پي شماره مهمانان، پا به مسابقه اي طاقت فرسا نهادندكه ابتداي
مجلس جايگاهي به بلنداي كوهها نور ديدگانم را ربودودر ميانه ي آن به نفس نفس افتاده واز راه
باز ايستادند.براي هركسي ميزي از نور فراهم آمده بود كه بر روي آن انواع اشربه واطعمه
موجودبودولي انچه مرا متجب ميكرد اين بود كه چرا هيچكدام از سفره ها شباهتي به ديگري
نداشت هركس به رزق خويش مشغول بود وازديگري غافل شده بود.
زبانم نا خوداگاه دست نياز به سمت پير فرزانه دراز كرد وبا سختي سوالي پرسيدكه:
ببخشيد اينجا چه خبره؟
پير فرزانه كه از حيرتم با خبر شد با لحني مهربان ولطيف گفت:
اين مجلس عيد است ،عيد فطر!