معلم گفت : بنويس سياه و پسرك ننوشت
معلم گفت : هرچه مي داني بنويس .
و پسرك گچ را در دست فشرد .
معلم گفت :(( املاي آن را نميداني ؟ )) و معلم عصباني بود
سياه آسان بود
و پسرك نگاهش را به سطل قرمز رنگ كلاس دوخته بود
معلم سر او داد كشيد
و پسرك نگاهش را به دهان قرمز رنگ معلم دوخت
و باز جوابي نداد . معلم به تخته كوبيد
و پسرك نگاه خود را به سمت انگشتان مشت شده معلم چرخاند
و سكو