كاشكي ميشُد پيش كسي سُفره ي دل رو وا كُنم
كاشكي ميشُد يكي باشه اون و رفيق صدا كُنم
تو آسمون يك دلي ستاره اي نمي دَمه
بازار بي مِهري شلوغ ... اما وفا خيلي كَمه
دلم از غريب آشنا پُره هر چه ميبينم همه تظاهره
در غم بي همزباني كارم از گريه گذشته
خنده با روي لبانم سالهاست بيگانه گشته
با كه گويم اين همه غم قصه هاي سر گذشته
همچو گُل پَر پَر شدن ها راه و رسم سر نوشته
دريغا يك دلي افسانه گشته محبت با ريا همخانه گشته
نميبينم صفايي در گلستان كه بلبل هم ز گُل بيگانه گشته
من از صداقت به خود رسيدم عاشق تر از خود هرگز نديدم
دار و ندارم يه قلب عاشق كه بوده با خلق هميشه صادق
دلم از غريب آشنا پُره هر چه ميبينم همه تظاهره