به نام تو اي آرام جان
سلام به ملكوت وجود عزيزت
نه در آغاز چنين رسمي بود
و نه فرجام چنان خواهد شدكه كسي جز تو تو را دريابد
كه در اين راه رسيدن به خودت تنهايي
ظلمتي هست اگر
چشم از كوچه ياري بردار
و فراموش كن اين كهنه خيال:
((نورفانوس رفيقي كه تو را دريابد!))
كوله بارت را بردار
دست تنهايي خود را تو بگير
و از آيينه بپرس:
منزل روشن خورشيد كجاست؟
شوق دريا اگرت هست روان بايد بود
ور نه در حسرت همراهي رودي به زمين خواهي شد
و بدان كين امروز
منتظر فرداييست
كه تو ديروز در اميد وصالش بودي
بهترين لحظه راهي شدنت اكنون است
لحظه را در يابيم
باور روز براي گذر از شب كافيست
و از آغاز چنين رسمي بود...
......بله.......و شما رفتينو من بازم موندم منتظر فردا...ميدونم ياد منم همراهتون بردين....شما دوتا گل اونقدر مهربون بودين كه منو با همه كوتاهيام جا نگذاشتين
الهي رفتنتون قبول در گاهش باشه كه ميدونم هست.
التماس دعا
يا حق