• وبلاگ : عــشــق مـلـكـوتـي
  • يادداشت : خورشيد پنهان
  • نظرات : 9 خصوصي ، 128 عمومي
  • mp3 player شوکر

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     

    ياد خدا

    مردي بيمار پس از قرار ملاقات با دکتر خود و در حال خارج شدن از مطب دکتر به او گفت: دکتر، من از مرگ مي‌‌ترسم. به من بگو چه چيزي وراي اين دنياست.

    دکتر به آهستگي گفت: " نمي‌‌دانم" .
    شما نمي‌‌دانيد؟


    دکتر دستگيره? در را در دست داشت و از سوي ديگرِ در صداي خش خش و ناله مي‌‌آمد. به محض اين که او در را باز کرد سگي‌ وارد اتاق شد و با نگاهي‌ از شوق و شادي ازسر و کول دکتر بالا رفت.


    سپس دکتر به سوي بيمار برگشت و گفت: آيا متوجه اين سگ شدي؟ او هرگز قبلا وارد اين اتاق نشده بود. او نمي‌‌دانست در اين اتاق چيست. او هيچ چيز به جز اينکه صاحبش اينجاست نمي‌‌دانست، و وقتي‌ که در باز شد او بدون ترس به درون اتاق پريد. من چيز کمي‌ در مورد دنياي پس از مرگ مي‌‌دانم، اما يک نکته را مي‌‌دانم:

    من مي‌‌دانم که ارباب و آقاي من آنجاست و همين براي من کافيست. و هنگامي که در باز شود، من بدون ترس و با شادي از آن خواهم گذشت

    ياد خدا آرامش بخش قلب هاست.