• وبلاگ : عــشــق مـلـكـوتـي
  • يادداشت : خورشيد پنهان
  • نظرات : 9 خصوصي ، 128 عمومي
  • ساعت ویکتوریا

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     

    خوابي ديدم

    خواب ديدم در ساحل با خدا قدم مي زنم

    بر پهنه ي آسمان صحنه هايي از زندگيم برق مي زند

    در هر صحنه ، دو جفت پا روي شن ديدم

    يکي متعلق به من و ديگري متعلق به خدا

    وقتي آخرين صحنه در مقابلم برق زد

    به پشت سر و به جاي پاهاي روي شن نگاه کردم

    متوجه شدم که چندين بار در طول مسير زندگي ام فقط يک جفت جاي پا روي شن بوده است

    همچنين متوجه شدم که اين در سخت ترين و غمگين ترين دوران زندگي ام بوده است

    اين واقعا برايم ناراحت کننده بود

    و درباره اش از خدا سوال پرسيدم

    خدايا ، تو گفتي اگر به دنبال تو بيايم در تمام راه با من خواهي بود

    ولي ديدم که در سخت ترين دوران زندگي ام فقط يک جفت جاي پا وجود داشت

    نمي فهمم چرا هنگامي که بيش از هر وقت ديگر به تو نياز داشتم ، مرا تنها گذاشتي

    خدا پاسخ داد : بنده ي عزيزم ، من در کنارت هستم و هرگز تنهايت نخواهم گذاشت

    اگر در آزمون ها و رنج ها فقط يک جفت جاي پا ديدي ، زماني بود که تو را در آغوش حمل مي کردم.