سلام من ليلي هستم اما مجنون من ديروز گفته هيچ حسي به من نداره اصلا دوسم نداره اما من پرستشش مي کنم . خدا ميدونه بخاطرش چه دردايي رو تحمل کردم....
برام دعا کنيد بميرم
بي مهرداد زندگي برام جهنمه...................
سلام
مرسي عالي بود
واي اين چه داستاني بود به جاي اين چرت و پرت ها داستان واقعي شون رو بنويسيد
به مجنون گفت روزي سارباني/ که اي مجنون بيدل در چه حالي /
که ليلي زشت روست،اوبويي ندارد/گل خودبوست،اورويي ندارد/
مکن با ديدنش دل را تصلّي / بِکن مجنون دل خود را ز ليلي/
بيارم از برايت،من يکي حور / تورا مونس بود تا بر لب گور /
جوابش داد مجنون دل افگار// که : // برو اي ساربان ما را ميازار/
برو اي ساربان در سارباني / برو اندر پي اُشتُر چراني /
که کار عاشقي عاشق بداند / چه داند آنکه اُشتُر مي چراند/
تمام دنيا اگر پر ماه باشد / نگار من همان ليلي(الله) باشد/
تمام ذرات عالم در حسابند / ولي ليلي و مجنون بي حسابند/
سلام و خسته نباشيد فوقالعاده بود منم 1 ليلي ام که انتظار مجنوني رو ميکشم که عقدشم اما مجنونيکه ياش رفته ليلي داره منم به مردن عادت کردم به خورد شدن به شکستن غرور اما ترس از زندگي کردن حتي اجازه تلاش براي زندگي رم ازمن گرفته من ليلي تر ا ليلي قصه توام با فرقي که خدا ، خداي ليلي تو بود و براي من خدا نيس .
دمت گرم