اي بزرگ !
اي بي نياز از شيون زائرانت ، اي چشمه نور در کوير ظلمت دنياي غرق در هوس !اي که سرت بر بالاي نيزه سرهاي تمام شمشيرزنان زن پرست را به زير افکند ! اي که لبان خشکيده ات خنده از لبان فاتحان فخر فروش خشکانيد ! تو اي سردار غالب !اي که هرگز در برابر قدرت و توحش دشمنانت نهراسيدي و بر ناتواني و رام بودنشان در برابر هوا و هوس دل سوزاندي ! بر ما ببخش و بر اين عجوزه ها که به نام تو شيون ميکنند ، به نام تو که هرگز عاجز و ناتوان نبودي . کاش بدانند که حسين صيد اسير در کمند نبود بلکه سيلي بود خروشان و قهار که همه دامهاي شکارگران را در هم پيچيد.
اين چه رازي است که هر سال بهار ، با عزاي دل ما مي آيد
رد خون يه رده خونه روي ايوون توي باغچه غلاف خالي خنجر پاي گلدون روي تاقچهطرح يه زخم قناري توي کابوسي که مرده حتي تيري که شکسته تو پر سياه زاغچهميشه اين حرفا رو خوندن ، خوندن و آتيش سوزوندن هميشه مسئله اينه ؛ باتو موندن يا نموندن