چراغ جادو

نام:
ايميل:
سايت:
   
متن پيام :
حداکثر 2000 حرف
كد امنيتي:
  
  
   1   2      >
 
+ حسين 

وبلاگت خيلي مشته

قلمت هم توپه

اميدوارم كه هميشه موفق باشيد

+ مهدي 
خيلي عالي بود خسته نباشيد
+ شبنم 

سلام شما كه داريد ميريد مشهد از كوهسنگي هم ديدن كنيد خيلي باصفاست . خانداداش كريسمس تو هم مبارك به مشهد كه رسيدي

بوسه اي هم از طرف من نثار شهرم كن

سلامي كه اندازه اي بوي محبت واشنايي تو را دارد!

شعر هاي نو به نظر من بهتر ه اما باز هم قشنگ نوشتي

تو گلي
+ ملينا 

سلام

بعد از تو

من چگونه

اين آتش نهفته به جان را

خاموش كنم؟

هميشه شاد باشيد

دوستتون دارم
+ آتيش 

داداش رضا سلام

تو يه سجاده بيار براي من از گل ناز

دوست دارم پيش تو وايسم به عبادت به نماز

ميدوني اين بيت كدوم شعر و ترانه است ؟ اگه گفتي يه آبنبات جايزه كه بهم دادي پسش ميدم

باور كن

+ گل بهاري 

درود بر شما و عشق ملكوتي شما

اميدوارم هميشه در كارهاتون شاد باشيد و موفق

گهگاهي هم يادي از دل هميشه عاشق ما كنيد

دل من هميشه عاشق عشقه ...عاشق هر چه كه نام عشق رو با خود به همراه داره

يا علي

+ لاله 

سلام ملکوتي عزيز ....

ببخشيد که دير سر ميزنم

افتتاحيه که دير کردم به بزرگي خودتون ببخشيد...وبلاگ قشنگ و پرباري دارين ...تبريک ميگم..موفق وپيروز باشين

اين متن هم قشنگ بود حيفم اومد دوستان نخونند .....

اگه طولانيه تذکر بدين که از حالا به بعد کوتاه بنويسيم...(ميخواستم جبران دير اومدنم رو کرده باشم)

.............................

يك كشتي در يك سفر دريايي در ميان طوفان در دريا شكسن و غرق شد و تنها دو مرد توانستند نجات يابند و به جزيره كوچكي شنا كنند.

دو نجات يافته نمي دانستند چه كاري بايد كنند اما هردو موافق بودند كه چاره اي جز دعا كردن ندارند. به هر حال براي اينكه بفهمند كه كدام يك از آنها نزد خدا محبوبترند و دعاي كدام يك مستجاب مي شود آنها تصميم گرفتند تا آن سرزمين را به دوقسمت تقسيم كنند و هر كدام در يك بخش درست در خلاف يكديگر مانند.

نخستين چيزي كه آنها از خدا خواستند غذا بود. صبح روز بعد مرد اول ميوه اي را كه بر روي درختي روييده بود در آن قسمتي كه او اقامت مي كرد ديد و مرد مي تونست اونو بخوره. اما سرزمين مرد دوم زمين لم يزرع بود.

هفته بعد مرد اول تنها بود و تصميم گرفت كه از خدا طلب يك همسر كند. روز بعد كشتي ديگري شكست و غرق شد و تنها نجات يافته آن يك زن بود كه به بخشي كه آن مرد قرار داشت شنا كرد. در سمت ديگر مرد دوم هيچ چيز نداشت.

بزودي مرد اول از خداوند طلب خانه، لباس و غذا بيشتري نمود. در روز بعد مثل اينكه جادو شده باشه همه چيزهايي كه خواسته بود به او داده شد. اگر چه مرد دوم هنوز هيچ چيز نداشت.

سرانجام مرد اول از خدا طلب يك كشتي نمود تا او و همسرش آن جزيره را ترك كنند. صبح روز بعد مرد يك كشتي كه در سمت او در كناره جزيره لنگر انداخته بود را يافت. مرد با همسرش سوار كشتي شد و تصميم گرفت مرد دوم را در جزيره ترك كند.

او فكر كرد كه مرد ديگر شايسته دريافت نعمتهاي الهي نيست. از آنجاييكه هيچ كدام از درخواستهاي او از پروردگار پاسخ داده نشده بود.

هنگامي كه كشتي آماده ترك جزيره بود مرد اول صدايي غرش وار از آسمانها شنيد :" چرا همراه خود را در جزيره ترك مي كني؟" $("div.commhtm img").each(function () { if ($(this).attr("em") != null) { $(this).attr("src","http://www.parsiblog.com/Images/Emotions/"+$(this).attr("em")+".gif"); } });

   1   2      >