• وبلاگ : عــشــق مـلـكـوتـي
  • يادداشت : داستان ليلي و مجنون
  • نظرات : 33 خصوصي ، 192 عمومي
  • mp3 player شوکر

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    + شيدا 

    يک شبي قيس نشست در کوي ليلي
    مست ومجنون بود او از بوي ليلي

    او نشست آرام درو ديوار بوسيد
    دست بر خاکش کشيد مست بوييد

    دراين هنگامه ليلي هم گذر کرد
    ز رفتن باز ماند براو نظر کرد

    بديد مجنون در حال نزاريست
    زچشمش جويباراشک جاريست

    درون گريه با خود مويه کرد
    ز درد، ليلي کنان هرسويه مي کرد

    چو ليلي ديد مجنونش چنين است
    دلش زار و دستش بر جبين است

    تنش لرزيد وجدانش حزين شد
    بگفت مجنون چرا حالت چنين شد

    سرش بگرفت و بر سينه نهادش
    به او آرام خنديد ، کرد شادش

    چو مجنون قرص ماه ليلي اش ديد
    زدل شکري بُلند کرد و خنديد

    دمي چشمان ليلي اش درخشيد
    ز باغ غُصه هاي او گلي چيد

    به مجنون گفت بيا آرام گيريم
    بيا کامي ستانيم کام گيريم

    در اين مهتابيه شب از دم هم
    دمادم بوسه و پيغام گيريم

    ولي مجنون که ليلي راچنين ديد
    بسان بيد ، دل و دستش لرزيد

    ز جا برخاست از دامان ليلي
    چو ابر درهم شدازپيغام ليلي

    بباريد ابري حالش ز غُصه
    بگفتا من نيم در کام ليلي

    در اين وادي هوس جائي ندارد
    تن و اندام بازاري ندارد

    در اين وادي ز تن بايد گذشتن
    فقط رفتن و ديگر بر نگشتن

    توئي احساس پاک و جاودانه
    همان احساس عشق بي بهانه

    سراي عشق بي ناميست ليلا
    سزاي عشق ناکاميست ليلا

    هم اول هم توئي آخر ز دنيا
    مرا عفو کن اين بارم ببخشا

    مرا کام است در ناکامي دل
    بمن حق داده اين پيکارمشکل

    مرا بگذار مجنون تو باشم
    که ديوانه و دلخون تو باشم

    بگذار که حسرت مرا پير کند
    عشق تومرا خواروزمين گيرکند

    بگذار نفسم در تو به پايان برسد
    شايد تن تشنه ام به باران برسد

    گريبان بدريد و آهي کرد تفت
    رونهاد اندر بياباني و رفت

    بعد از آن ليليِ مجنون مست شد
    عشق مجنون را شنيد وهست شد

    ساغري ازعشق مجنون سرکشيد
    از قفس بيرون جهيد و پر کشيد

    شاعر شهزاد فريدوني