• وبلاگ : عــشــق مـلـكـوتـي
  • يادداشت : جز ياد تو در دلم قراري نبود
  • نظرات : 1 خصوصي ، 29 عمومي
  • چراغ جادو

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     

    سلام........

    بازم اومدم سر بزنم كه نگي نيومدي

    باغ باران خورده مي نوشيد نور

    لرزشي در سبزه هاي تر دويد :

    او به باغ آمد ، درونش تابناك ،

    سايه اش در زير و بم ها ناپديد

    ***

    شاخه خم مي شد به راهش مست بار .

    او فراتر از جهان برگ و بر .

    باغ ، سرشار از تراوش هاي سبز .

    او ، درونش سبزتر ، سرشارتر.

    ***

    در سر راهش درختي جان گرفت .

    ميوه اش همزاد همرنگ هراس .

    پرتويي افتاد و در پنهان او :

    ديده بود آن را به خوابي ناشناس .

    ***

    در جنون چيدن از خود دور شد .

    دست او لرزيد ، ترسيد از درخت .

    شور چيدن ترس را از ريشه كند :

    دست آمد : ميوه را چيد از درخت .