سلام دايي جان.... مطالبتون خيلي زيبا و دلنشين هستش ... براي مطلب قبلي ميخواستم پيغام بذارم ولي نميشد حالا اينجا ميگم كه وقتي اون مطلب رو خوندم خيلي دگرگون شدم و دوست داشتم گريه كنم ولي خب سر كار نميشه از اين كارا كرد ديگه ... اميدوارم كه خدا به جگر سوخته امام حسن (ع) نگاهي به همه مريضا بندازه و بر تن همه بيماران لباس عافيت بپوشانه .... يا حق ... اللهم فرج مولانا صاحب الزمان (عج)
آرزو ميكردم دشت سرشار ز سر سبزي روياها را
من گمان مي كردم
دوستي همچون سروي سر سبز چهار فصلش همه
آراستگي است
من چه مي دانستم
هيبت باد زمستاني است
سبزه مي پژمرد از بي آبي
سبزه يخ مي زند از سردي دي
دل هر كس دل نيست
« قلبها صيقلي از آهن و سنگ دلها بي خبر از عاطفه اند »
سلام
راستش يه چيزي مي خوام بگماز وقتي سر وصداي جايزه خاموش شده ديگه دست ودلمون نميره بنويسيمبراي همين منتظر جايزه هاي بهتر وقشنگتريم تا انگيزه پيدا كنيمحالا خيلي هم خودتونو تو زحمت نندازيد يه هواپيماي شخصي ...خسته شديم از بس ماكسيما وبنز سوار شديم يكي بايد مشكل مارو هم حل كنه يانهمي دونم مشكل حل شدنيه وما منتظر شما خواستيد يك انتقاد سازنده بكنيم ما هم بر حسب وظيفه گفتيم حالا خودتون مي دونيد به نظر خوانندگان اهميت بديد يانه
جلوه كرد رخش روز ازل زير نقاب
عكسي از پرتو آن بررخ افهام افتاد
اين همه عكس مي ونقش مخالف كه نمود
يكفروغ رخ ساقيست كه در جام افتاد
غيرت عشق زبان همه خاصان ببريد
از كجا سر غمش در دهن عام افتاد
هر دمش با من سوخته لطف دگرست
اين گدا بين كه چه شايسته انعام افتاد
زير شمشير غمش رقص كنان خواهم رفت
كانكه شد كشته او نيك سرانجام افتاد
در خم زلف تو آويخت دل از چاه زنخ
آه كز چاه برون آمد ودر دام افتاد
من ز مسجد بخرابات نه خود افادم
اينم از روز ازل حاصل فرجام افتاد
سلام اگه يادتون باشه اين شعري بود كه وقتي گفتي چرا براي همه ميخوني پس من چي براي شما نوشتم حالا اينجا براتون مي زارمش .
دراوج تنهاييم... حضورت را حس کردم
وازوحشت نبودنت...قلبم بودکه از نفس افتاد
واين گريه بودکه مرا به کام کشيد
دراين غربت بي پايان
بين اين همه آشناي نامهربان
اين تويي که زندگيم را معني مي بخشي
ومراچون پرستوهاي مهاجر
وادارمي کني که کوچ کنم ازسروي خويش
به گرماي نوازشت
وفريادبزنم با سکوت تلخم
که خسته شده ام از اين بغض نشکسته
وازاين خنده دروغي
تورابه قداستت قسم
وبه عشق پاکم
که روزي ـ قبل از اينکه گم شوم درپوچي خود ـ
به ديدارم بيـــا
وخانه ام کن آغوش مهربانت را
وـ تنهـــا ـ بامن هم صداشو
درخواندن ترانه عشق
«باچشمان آکنده ازمحبتت»
به نام تو اي آرام جان
به نام دل بنام شاهد و مي
براي تويي كه نهايت عشق ملكوتي رو در واژه ها به تصوير ميكشي.
براي عشق لا يزال و لا يتنهايي كه در نوشته هات موج ميزنه.
سلام.. اميدوارم كه حالتون خوب باشه... بلاگ خيلي زيبا و مطالب بسيار زيبا يي داريد... بهتون تبريك ميگم...... دوست داشتين به كلبه من هم يه سري بزنيد خوشحال ميشم
با اميد موفقيت
بي نهايت زيبا بود
لذت بردم و سپاسگزارم كه قابل دونستي و بنده رو هم راه دادي
سلام دوباره ببخشيد سوادمون نم كشيده
.......
بيا تا جان شيرين در تو ريزم
.يا علي مدد .التماس دعا ..اللهم عجل لوليك الفرج
ترا ناديدن ما غم نباشد كه در خيلت به از ما كم نباشد ..من از دست تو در عالم نهم روي وليكن چون تو در عالم نباشد...عجب گر در چمن بر پايخيزي كه سرو راست پيشت خم نباشد...مبادا در جهان دلتنگ رويي كه رويت بيند و خرم نباشد...من اول روز دانستم كه اين عهد كه با من ميكني محكم نباشد...كه دانستم كه هرگز سازگاري پري را با بني ادم نباشد...مكن يارا دلم مجروح مگذار كه هيچم در جهان مرهم نباشد...بيا تا جان پيرين در تو ريزم كه بخل و دوستي با هم نباشد...نخواهم بي تو يكدو زندگاني كه طيب عشق بي همدم نباشد
.............
سلام ...زيبا بود ...ارزوي موفقيت ميكنم براتون
............
.اه اي خدا چگونه ترا گويم كز جسم خويش خسته بيزارم...هر شب بر استان جلال تو گويي اميد جسم دگر دارم...تنها تو اگهي و تو ميداني اسرار ان خطاي نخستين را...تنها تو قادري كه ببخشايي بر روح من صفاي نخستين را
.................