• وبلاگ : عــشــق مـلـكـوتـي
  • يادداشت : يوسف زهرا خوش امدي
  • نظرات : 3 خصوصي ، 49 عمومي
  • درب کنسرو بازکن برقی

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     

    همه هست آرزويم...!<\/h1>

    همه هست آرزويم كه ببينم از تو رويى

    چه زيان تو را كه من هم برسم به آرزويى؟!

    به كسى جمال خود را ننموده‏يى و بينم

    همه جا به هر زبانى، بود از تو گفت و گويى!

    غم و درد و رنج و محنت همه مستعد قتلم

    تو بِبُر سر از تنِ من، بِبَر از ميانه، گويى!

    به ره تو بس كه نالم، زغم تو بس كه مويم

    شده‏ام زناله، نالى، شده‏ام زمويه، مويى

    همه خوشدل اين كه مطرب بزند به تار، چنگى

    من از آن خوشم كه چنگى بزنم به تار مويى!

    چه شود كه راه يابد سوى آب، تشنه كامى؟

    چه شود كه كام جويد زلب تو، كامجويى؟

    شود اين كه از ترحّم، دمى اى سحاب رحمت!

    من خشك لب هم آخر زتو تر كنم گلويى؟!

    بشكست اگر دل من، به فداى چشم مستت!

    سر خمّ مى سلامت، شكند اگر سبويى

    همه موسم تفرّج، به چمن روند و صحرا

    تو قدم به چشم من نه، بنشين كنار جويى!

    نه به باغ ره دهندم، كه گلى به كام بويم

    نه دماغ اين كه از گل شنوم به كام، بويى

    زچه شيخ پاكدامن، سوى مسجدم بخواند؟!

    رخ شيخ و سجده‏گاهى، سرما و خاك كويى

    بنموده تيره روزم، ستم سياه چشمى

    بنموده مو سپيدم، صنم سپيدرويى!

    نظرى به سوىِ (رضوانىِ) دردمند مسكين

    كه به جز درت، اميدش نبود به هيچ سويى‏