عين آن رازي که ميدانيست اويا هماني که نميدانيست او نامهايي ناخوانده با خط کهنقصهايي تازه که ميخوانيست اودرد دارد، کو که پيدايش کنيهمدم هر درد پنهانيست اوکار و بارش سوختن، افروختنآنکه در کارش فرومانيست اولحظهايي از غمگساري دور نيستگريهي هر ابر بارانيست اوبوي گيسوي سپيدش محشر استبهتر از هر گل که ميدانيست اودوستش دارم که در سرماي عمرهمچو گلهاي زمستانيست اوروح او پايان نميگيرد به مرگماندني در عالم فانيست اواز بدايت تا نهايت عاشق استعشق اول، عشق پايانيست اواين شگفت نازنين داني که کيست؟مادر پر مهر ايرانيست او