• وبلاگ : عــشــق مـلـكـوتـي
  • يادداشت : خورشيد پنهان
  • نظرات : 9 خصوصي ، 128 عمومي
  • ساعت ویکتوریا

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     <    <<    6   7   8   9      >
     

    او هماني است که در تارترين لحظه شب

    راه نوراني اميد نشانم ميداد....

    او هماني است که هر لحظه دلش مي خواهد

    همه زندگيم غرق شادي باشد...

    ماه من!

    غصه اگر هست بگو تا باشد!

    معني خوشبختي

    بودن اندوه است...!

    ماه من . . .

    ماه من غصه چرا؟

    اسمان را بنگر که هنوز بعد صدها شب و روز

    مثل ان روز نخست

    گرم و ابي و پر از مهر به ما مي خندد

    يا زميني را که دلش از سردي شبهاي خزان

    نه شکست و نه گرفت

    بلکه از عاطفه لبريز شد و

    نفسي از سر اميد کشيد

    و در اغاز بهار

    دشتي از ياس سپيد

    زير پاهامان ريخت


    وقتي کبوتري شروع به معاشرت با کلاغها ميکند پرهايش سفيد ميماند، ولي قلبش سياه ميشود...


    دوست داشتن کسي که لايق دوست داشتن نيست اسراف محبت است


    قطره ، دلش دريا مي خواست. خيلي وقت بود که به خدا گفته بود. هر بار خدا مي گفت:" از قطره تا دريا راهي است طولاني. راهي از رنج و عشق و صبوري. هر قطره را لياقت دريا نيست."

    قطره عبور کرد و گذشت.

    قطره پشت سر گذاشت.

    قطره ايستاد و منجمد شد.

    قطره روان شد و راه افتاد.

    قطره از دست داد و به آسمان رفت.

    و هر بار چيزي از رنج و عشق و صبوري آموخت.

    تا روزي که خدا گفت: " امروز روز توست.روز دريا شدن." خدا قطره را به دريا رساند. قطره طعم دريا را چشيد...طعم دريا شدن را.اما... روزي قطره به خدا گفت: " از دريا بزرگ تر هم هست؟"خدا گفت: "هست." قطره گفت: "پس من آن را مي خواهم.بزرگ ترين را. بي نهايت را." خدا قطره را برداشت و در قلب آدم گذاشت و گفت:" اينجا بي نهايت است." آدم عاشق بود. دنبال کلمه اي مي گشت تا عشق را درون آن بريزد. اما هيچ کلمه اي توان سنگيني عشق را نداشت. آدم همه ي عشقش را درون يک قطره ريخت. قطره از قلب عاشق عبور کرد. و وقتي که قطره از چشم عاشق چکيد، خدا گفت:

    "حالا تو بي نهايتي، زيرا که عکس من در اشک عاشق است!"


    نزديک مي شوي به من

    فرسنگها درمن فرو مي روي

    در من خانه مي کني

    در من حضور مي يابي

    لحظه به لحظه هرجا و هر کجا

    توي انگشتهايم جاري مي شوي

    سطرسطرخاطراتم را مي نگاري

    روي لبم مي نشيني

    خنده مي شوي، حرف مي شوي

    دلم که مي گير د ازچشمهايم مي باري

    کيستي؟ کيستي تو ؟

    کيستي تو که اين همه

    در من مي تابي

    بي آنکه کاسته شوي

    بي آنکه غروب کرده باشي

    کيستي؟ کيستي تو که اين همه

    سزاوار حرفهاي عاشقانه اي

    کيستي تو که ديدنت زندگي

    رفتنت مرگ است

    در من بمان

    از هنوز تا هميشه

    دوست دارم

    مي خواهم روز ظهورت باشم

    دعاي فرج

    گفتم: دلم گرفته و ابرهاي اندوهش سيل آسا مي بارد. آيا نمي خواهي با آمدنت پايان خوشي بر دلتنگيم باشي.

    گفتي بگو: اللهم عجل لوليک الفرج

    گفتم: اگر اميد آمدنت نبود، اگر روز خوش ظهور در ذهنم تجلي گر نبود، هيچ گاه روزگار انتظار را برنمي تابيدم. آيا نمي خواهي به خاطر تنها دلخوشي دل غمديده ام بيايي.

    گفتي بگو: اللهم عجل لوليک الفرج

    گفتم: روز آمدنت نبودم، روز رفتنت هم نبودم، اما حالا با التماس از تو مي خواهم که روز ظهورت باشم،

    گفتي بگو: اللهم عجل لوليک الفرج

    گفتم: تو که گفتي با غم شيعيانت دلتنگ مي شوي، اما من سوختم و از تو خبري نشد.

    گفتي بگو: اللهم عجل لوليک الفرج

    گفتم: چه روزها و چه شبها اين دعا را زمزمه کرده ام اما تو نيامدي.

    گفتي: صداي تپش هاي قلبت را بشنو، اگر از جان برايت عزيزترم با هر صداي تپش قلبت بايد زمزمه کني: اللهم عجل لوليک الفرج

    و من به عقب بازگشتم و ديدم که چه سالها قلبم تپيده و براي آمدنت دعاي فرج نخوانده ام، اي عزيزتر از جانم.



    در خواب ناز بودم شبي

    ديدم كسي در مي زند

    در را گشودم روي او

    ديدم غم است در مي زند

    اي دوستان بي وفا

    از غم بياموزيد وفا

    غم با همه بيگانگي

    هر شب به من سر مي زند



    «اي که طوفان در دلم انگيختي
    تو مرا از نو به عشق آميختي
    اي دو چشمت رنگ دشت سوخته
    آتشي در جان من افروخته
    رخت عشقي بر تن عريان من
    بوسه هايت نم نم باران من

    باز کن آغوش خود اي همنفس
    بي نيازم کن دگر از همه کس
    تا بگويم راز عشق در گوش تو
    حل شوم در گرميه آغوش تو

    اي که طوفان در دلم انگيختي
    تو مرا از نو به عشق آميختي
    اي نفسهايت نسيم سبزه زار
    سقف خانه پر شد از عطر بهار

    در حريم بستر سوزان تن
    مي تپد چون قلب تو بر قلب من
    مي شکافد پوست من از شور عشق
    مي طراود از نگاهم نور عشق
    ميدود خون در رگ من با شتاب
    از تب داغ تنم در التهاب

    مي فشارد قلب من را اسم تو
    جسم من جاري شده در جسم تو
    اي نفسهايت نسيم سبزه زار
    سقف خانه پر شد از عطر بهار
    گاهي از من عاشقانه ياد کن
    تو به يادم بوسه اي بر باد کن

    باز کن آغوش خود اي همنفس
    بي نيازم کن دگر از همه کس
    تا بگويم راز عشق در گوش تو
    حل شوم در گرميه آغوش تو

    اي که طوفان در دلم انگيختي
    تو مرا از نو به عشق آميختي
    اي نفسهايت نسيم سبزه زار
    سقف خانه پر شد از عطر بهار»<\/h3>


    «رنگ نگاهت»

    «وقتي با لحن حريري ات قدم به شهر رويا هايم نهادي : طفل نگاهم

    به خاطرت گريستن را فراموش کرد .چه زيبا خند يدي اي فرشته و

    چه صادقانه لحن اندوهم را به حلاوت لبخند پاک کردي ...

    روح خاکستري ام با يادت تا بهشت هاي ملکوتي سير کرد و آبي شد :

    درست رنگ نگاهت....چگونه بگويم دوستت دارم و چگونه باور کني

    که اين دوست داشتن من مثل رنگ اطلسي ها پر از نجابت است و

    سر شار از نوري فيروزه اي...

    قدم يه شهر ديده گانم بگذار و بدان که چشمانم بستر آرزو هاي

    کالي ست که با آمدن تو طعم بودن مي گيرد.....»


    عشق ملکوتي عزيز

    به روزم و منتظرتون هستم .
    سلام استاد ارجمندم جناب ملکوتي

    مهربون ، من شما رو لينک کردم. اميدوارم شما هم به من افتخار بديد و منو لينک کنيد.

    منتظرتونم. بهم سر بزنيد و از نظرات ارشاديتون منو بهره مند نماييد.

    حضرت علي (ع) فرمود: قناعت انسان را بي نياز مي کند.

    -_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-

    حضرت علي (ع) فرمود: کار نيک را با منت باطل مکن .

    -_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-

    حضرت علي (ع) فرمود: موج هاي بلا را ، پيش از آنکه بلا سر رسد، با دعا از خود رفع کنيد.

    -_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-

    حضرت علي (ع) فرمود:

    اسلام معنايش تسليم در برابر دستورات الهي و عمل به آنها مي باشد .


    . .

    آن شهنشاهي كه بحر لا فتي را گوهر است

    شحنه دشت نجف شاه ولايت، حيدر است

    ذات پاك مرتضي را با كسي نسبت مكن

    زانكه اين آب حيات از چشمه سار ديگر است

    معني قول علي بابها آسان مدان

    كاين سخن را صدجهان معني به هر باكي در است

    سرسبحاني كه پنهانست در نادعلي

    هم به معني مظهرش او هم به معني مظهر است

    -_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-

    در ميـــان کعـبه جـان ، پـرتـو حق جلــوه¬گر شــد

    فاطمه بنت اســد هم ، صــاحب زيبـا پسر شــد

    کعبه آن شب ، غـرقـه در نـور دل افـروز خـدا بـود

    آسمان کعبه گويي ، مظــهر صــدها گهـــر شــد

    عطــر جـانبخش بهشـتي در فضــاي کعبه¬ پيچيد

    تا کـه ميـــلاد ســعيد مـرتضي فخــر بشــر شــد

    مـژده ميـــلاد مـولا ، مي¬کنــــد از غم رهـــــــايم

    زين بشارت کام امّت ، مملو از شهد و شکر شـد

    -_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-

    ميلاد مظهر علم و عزت و عدالت و سخاوت و شجاعت، اسد الله الغالب، علي بن ابيطالب،

    مبارک باد



    . . .

    بهت نگفتم تا حالا، اينکه چقدر دوست دارم.
    اما حالا بهت مي گم، بي تو دارم کم ميارم.
    بهت نگفتم تا حالا، که بد جوري عاشقتم. بهت نگفتم تا حالا، اما حالا بهت مي گم.
    داري کجاها مي کشي، باز اين دل دربه درو. قشنگ مهربون من، اينجوري از پيشم نرو. ب
    هت نگفتم تا حالا، اينکه چقدر دوست دارم.
    اينکه چقدر آرزومه، پيش چشات کم نيارم.
    دلم مي خواد باور کني. از ته دل مي خوام تو رو.
    وقتي مي گم بمون، بمون. وقتي مي گم نرو، نرو.
    بري هزار سالم بشه. چشم انتظارت مي مونم.
    بازم براي دل تو. ترانه ها مو مي خونم.
    خودت مي دوني که تو رو. از دل و از جون مي خوامت.
    ليلي عشق من شدي. من مثل مجنون مي خوامت.


    رو به روي من و چشمات
    انتظار يه چراغه
    زير سقفي که نجيبه
    فرصت بوسه چه داغه
    آينه هاي مهربوني
    تو به تو تا بي نهايت
    شونه هامون جاي قضه
    سرامون گرم رفاقت
    کاشکي چشمات مال من بود
    با يه رنگ عاشقونه
    بغضمو بغل بگيري
    با يه چشمک ، يه بهونه
    کاشکي چشمات مال من بود
    کاشکي چشمات مال من بود


     <    <<    6   7   8   9      >