• وبلاگ : عــشــق مـلـكـوتـي
  • يادداشت : خورشيد پنهان
  • نظرات : 9 خصوصي ، 128 عمومي
  • ساعت ویکتوریا

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     <      1   2   3   4   5    >>    >
     

    ياد خدا

    مردي بيمار پس از قرار ملاقات با دکتر خود و در حال خارج شدن از مطب دکتر به او گفت: دکتر، من از مرگ مي‌‌ترسم. به من بگو چه چيزي وراي اين دنياست.

    دکتر به آهستگي گفت: " نمي‌‌دانم" .
    شما نمي‌‌دانيد؟


    دکتر دستگيره? در را در دست داشت و از سوي ديگرِ در صداي خش خش و ناله مي‌‌آمد. به محض اين که او در را باز کرد سگي‌ وارد اتاق شد و با نگاهي‌ از شوق و شادي ازسر و کول دکتر بالا رفت.


    سپس دکتر به سوي بيمار برگشت و گفت: آيا متوجه اين سگ شدي؟ او هرگز قبلا وارد اين اتاق نشده بود. او نمي‌‌دانست در اين اتاق چيست. او هيچ چيز به جز اينکه صاحبش اينجاست نمي‌‌دانست، و وقتي‌ که در باز شد او بدون ترس به درون اتاق پريد. من چيز کمي‌ در مورد دنياي پس از مرگ مي‌‌دانم، اما يک نکته را مي‌‌دانم:

    من مي‌‌دانم که ارباب و آقاي من آنجاست و همين براي من کافيست. و هنگامي که در باز شود، من بدون ترس و با شادي از آن خواهم گذشت

    ياد خدا آرامش بخش قلب هاست.


    امشب از تو مينويسم ،اي تو همسايه ي بارون

    بي تو عادت چشامه ،خوندن آيه ي بارون

    تو يه عادت قشنگي که شبا مياي سراغم

    با چشات خورشيد داغ و مي رسوني به اتاقم

    سايه سار مهربوني واژه ي قشنگ بودن

    بگو با کدوم ترانه ميرسي به د ستاي من

    واسه داشتنت حريصم ،از هجوم گريه خيسم

    اي غزلترين ترانه ،امشب از تو مينويسم

    امشب از تو مينويسم ،تو که ماه آسموني

    تو که از زمين جدايي ،ولي مثل من ميموني

    امشب از تو مينويسم ،که من و به من رسوندي

    من و از قعر سياهي ،تا به روشني کشوندي

    ميخوام اين نوشته ها رو که د لم دفترشونه

    خط به خطشو نگاهت مثه آتيش بسوزونه

    که د لم جلوي چشمات ،ذره ذره شعله ورشه

    تا بفهمي که نميشه ،يه شبم بي تو به سر شه

    واسه داشتنت حريصم ،از هجوم گريه خيسم

    اي غزلترين ترانه ،امشب از تو مينويسم...





    زندگي چيدن سيبي است که بايد چيد و رفت

    زندگي تکرار پاييز است که بايد ديد و رفت

    زندگي رودي است جاري هر که آمد

    کوزه اي شادمان پر کرد و مشتي آب نوشيد و رفت

    قاصدک ? اين کولي خانه بدوش

    روزگار کوچه گرديهاي خود را زندگي ناميد و رفت.....




    کجا بــودي وقتي برات شکستـم

    يخ زده بود شـاخه گُلم تو دستـــم

    کجــا بـودي وقتــي غريبــي و درد

    داشت مـن تنها رو ديوونه ميـــکـرد

    کجــا بودي وقتي کنـار عکســـات

    شبا نشستم به هواي چشمـــات

    کجا بــودي ببيني مــن ميســـوزم

    عيــن چشــات سيـاهه رنـگ روزم

    ســـرزنشــــاي مردمـــو شنيـــدم

    هــر چــي که باورت نميشه ديـدم

    کنـــايه هــاشونــو به جون خريدم

    نبــود ستــاره ام شبـا گريه چيـدم

    کجا بودي وقتي اشکــام ميريخت

    خون جاي گريه از چشام ميـريخت

    کجـــا بودي وقتـــي آبـــروم مـــرد

    امــا به خـاطر چشات قسم خـورد

    کجـــا بودي وقتي که پرپر شـــدم

    سوختم و از غمت خاکستر شدم

    خنده واسه هميشه از لبـام رفت

    رسيدن از مرمر رويــاهـــــام رفت


    گرفتارم به دل درد جدايي

    امان ازعشق واي ازآشنايي

    به دل زدزخم چشم چشم زخمي

    که از دردش نمي يابد رهايي

    به جانت تشنه صد جام مي داد

    زدستت طعم يک فنجان مي داد

    گرفتارم به درد آشنايي

    امان از دوستي واي از آشنايي


    که وقتش کي تا به بهترين وجه جوابمو بدي


    وميدونم که چقدر بزرگي


    که وقتي جوابمو ميدي من تورو دوباره فراموش ميکنم


    ولي تو منظر مني تا دوباره صدات کنم


    الاهي قربون اين صبرت برم که اينقدر زيباست.


    در هرصورت ازت به خاطرهمه چي ممنونم


    خدا جون خيلي خيلي دوستت دارم ميدوني چرا


    آخه تو گلمي و جزتو پشت و پناهي ندارم


    وانصافا" تو چه خوب تکيه گاهي هستي


    بااينکه ميدونم اگه هرچي از بيوفاي خودم ومهربوني تو بگم بازم کمه


    ولي ديگه سر قشنگت رو درد نميارم وباتو خداحافظي ميکنم .


    بنده اي که خيلي دوستت داره......




    چقدر تو بزرگي و صبوري و چقدر بخشنده و مهربان


    آخه ميدوني چرا دارم اينو ميگم


    چون وقتي به خودم نگاه ميکنم


    و کارام رو ميبينم که چه بنده بيوفاي هستم


    که هر وقت به مشکل بر ميخورم سوراغت ميام


    وتو بامهرباني جوابم و ميدي


    البته چون من خيلي عجولم ومي خوام زودي جوابم و بگيرم


    ازروي نادوني ميگم پس خدايا چرا جوابمو نميدي


    غافل ازاين که تو خوب ميدوني


    تو مگه قسم نخوردي که دلمو تنها نذاري

    هرگز از روز جدايي سخني به لب نياري

    حالا روبروم نشستي حرف تو فقط جداييست

    تو قسم نخورده بودي که يه دنيا بي وفايي

    تو قسم نخورده بودي روزي عشق تو ميميره

    نور يک ستاره شب جاي مهتاب و ميگيره

     <      1   2   3   4   5    >>    >